«ثَمَرةُ العِلمِ العبودیة»
این حرفی را که میزنم از آیت الله سبحانی نقل میکنم.
در سفر حج خدمت ایشان بودیم، این قصه را گفت.
گفت امام وارد مدرسهی فیضیه شد که در سالن بیاید و درس بدهد،
یک بچه طلبه حالا 14، 15 سالش کمتر یا بیشتر بود، روی کتابش افتاده بود و داشت مطالعه میکرد.
امام تا وارد و شد دید این بچه طلبه دارد مطالعه میکند، فرمود: هیس...!
حالا شاگردهای امام آن زمان چه کسانی بودند؟ مطهریها، بهشتیها، خیلی از مراجع امروز ...
میگفت امام فرمود هیچ نگویید و برگردید.
برگشتیم و گفتیم: آقا درس تعطیل است؟
گفت: ببینیم اگر این بچه طلبه رفت ما میرویم و درس میدهیم.
گفتیم آقا ما چهار دلیل داریم که حق ما است.
1- ما همه طلبههای عالم و فاضل و ملا، این سال اولش است. ما دکتریم،
این آقا هنوز کلاس دبیرستانش است. ما باسوادتر هستیم.
فرمود: سواد دلیل بر حقانیت نیست. این اول آمده است، نوبت ایشان است.
2- گفتیم آقا ما صد نفر هستیم و این مثلاً یک نفر است. گفت: عدد هم دلیل بر حقانیت نیست.
نمیگوید: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَکثَرُکُم»
یا «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَعلَمَکُم»
علم و تعداد این دلیل نیست.
3- گفتیم آقا ما هر روز میآمدیم اینجا و درس میخواندیم. این امروز آمده است و بیخود آمده است. جای ماست.
فرمود: هر روز شما زودتر میآمدید، جای شما بوده است، امروز این آمده است، جای این است.
گفتیم: آقا به او بگوییم خودش میرود، گفت خوب در رودربایستی میرود.
چیزی را که با رودربایستی بگیری، حرام است.
«المأخُوذ حیاءً کالمأخوذ غَصباً»
چیزی را که از رودربایستی بگیریم، مثل این میماند که دزدی کنیم.
گفتیم: آقا چه کنیم؟ گفت هیچی! قدم میزنیم.
مدرسهی فیضیه هم یک حوضی دارد به اندازه کعبه! میگفت هی دور حوض تاب خوردیم.
امام راه میرفت، حدوداً صد تا هم طلبهی فاضل آن زمان دور حوض میچرخیدیم.
یک ساعت راه رفتیم و بالاخره طلبه خبر نداشت و نشسته بود و ...
آیت الله سبحانی گفت که آن روز امام به ما درس نداد،
من هم فوری یک جمله گفتم!
گفتم آن روز امام به شما درس داد. اصلاً درس حقیقی این است.
اینهایی که ما میخوانیم محفوظات است.
درس حقیقی اخلاق و ادب است.
آدمی که باسواد است، ولی بیادب است،
این در حقیقت کلهاش مثل ضبط صوت است.